من در ت سررشته ندارم.» ظاهراً دلیل قانعکنندهام را یافتهام تا بیمایگی و بی.ایگیام را پشت سکوتم پنهان کنم.
من یک روشنفکرِ کافهایِ صلحطلب ِ آلندوباتنخوانِ ویوالدیگوشبدهی هیچکاکببینِ ورّاجام. جای من در خیابان نیست. جای من بینِ مردمی که نمیدانم صدایشان توی سرمای تهِ خیابان پیروزی یخ زده یا با باتوم و گلوله خفه شده نیست.
من وقت مطالبهی هرچیزی اول به امکان ِ شدنِ آن بدون جیز و اوف شدن میاندیشم. سپس راههای رسیدن به آن را یکی یکی در ذهن طی میکنم. بعد از این آزمون و خطای سوبژکتیو تازه میروم قدمهای رسیدن و ریختِ مطالبه کردنم را طراحی میکنم. ناسلامتی من یک روشنفکر ِ حسابگر ام. نباید چیزی بدون برنامهریزی قبلی وارد شود و غافلگیرم کند.
حالا هم از من انتظار نمیرود توی این سرما بروم ببینم بیرون چه خبر است و مردم چه مرگشان است که دارند سر به سر تن به کشتن میدهند؟ کشور دست ِ کیست؟ اهرمن کدام است؟
من کنار بخاری ایرانشرقِ دوازدههزار ولو میشوم، چایسبز زعفرانیام را سر میکشم و متفکران ِ بزرگ ِ آلندوباتن را ورق میزنم.
با این توضیحات شما هم حس کردید یک روشنفکرِ کافهای گوگولی هستید؟
کاملا درست است. من و شما سررشتهای در ت نداریم. من و تو حسابگریم. چیزی غافلگیرمان نمیکند. من و تو تا ابد زندهایم.
من و تو خفه میشویم، پس هستیم!
__________________________________
پینوشت:
1- آنهایی که حتی ادای مبارزه با ظلم را در کوچهها و خیابان در میآورند از من و توی پر ادعا جدیتر و واقعیترند.
2- آنهایی که حتی ادای مبارزه با ظلم را در کوچهها و خیابان در میآورند از من و توی پر ادعا جدیتر و واقعیترند.
3- آنهایی که حتی ادای مبارزه با ظلم را در کوچهها و خیابان در میآورند از من و توی پر ادعا جدیتر و واقعیترند.
درباره این سایت